یادت را
در دلم شور می اندازم
از نم چشمانِ بیقرارم
وقت رسیدنت را می دانم
مهر من...!
دیبایی
عاشق باشی
واژه های سر به هوا را
برای ردیف و قافیه
به زانو در می آوری
هراس از واپسین جمله است
..................................بدرود!
ولی درود بر عشق
درود
عاشقانه هایم را می گذارم
سر طاقچه ی خاطرات قدیمی
شاید برگشتی
هنوز قلب کسی لمس نکرده
احساس مرا...!
مهمان ضیافت قلب منی
هر شب...!
خواب از چشم واژه های بی قرارم ربودی
بگذار با حضورت
الفبای کلماتم آرام بگیرند
دیباچه عشق از آن توست...!
همچو کویر دیارم
گلهای یاس احساسم
در دشت پهناور قلب دختر کویر
با یک قطره از عشق تو سیراب می شود
من و کویر، عاشق آسمان باسخاوتیم
بارانی از عشق به من هدیه کن...!
امشب هم
نوای دلکشم را خواهی شنید
چنگ می زند عشقت به تارهای دلم
امشب
یک سر شوق و شورم
گویی از این عالم دورم...!
گم شده ام!
در ازدحام این همه رهگذر
در دیاری که هیچ نشانی از تو در آن نیست
آه مهربانو !من عطر دل انگیز تو را گم کرده ام...
بیا و مرا پیدا کن مادر
بگذار در سرزمین قلبت بمانم
در سرزمین مادری ام...
پیدایم کن...!
گاهی برای خود خاص باشید...
روبروی آیینه زندگی
خوشحال می بینم ابریشمی را
صفت ،موصوف ، قیدها
همه شاد
با گیسوی رها ، بدون گیسو
بخند به روی زندگی
به تاریخ انقضای
داشته هایت فکر نکن
تو بخند...
دنیایی که
برای غمگینی تو شرط بسته
مغلوب خنده های خود کن
موسیقی زیبا و آرام تبسم را
بر صحفحه ی لبهایت بگذار
همنوا شو با این ترانه
زندگی!
مرا عقد خوشبختی کن
با طعم چند شاخه نبات
با اجازه ...بله!