دلتنگت می شوم
هر لحظه...
پرواز می کنی
در اوج اندیشه ی دیبایی
از کنار یادم که می گذری
دستان تمنای نگاهم را
به نگاهی نوازش کن
آرام می گیرم...!
عطر خاطراتی در فضای ذهن میپیچد
و تو را غرق احساس می کند
مثل بوی حلیم جا افتاده مادر...
نذری نبود!
اما نگاه مهربانش نذر همه بود
انگار همه چیز
عطر و طعم جا افتاده داشت
سلام و احوال پرسی،محبت ،رفاقت،مهربانی...حتی عشق
مشق تمام خوبیهایمان جا افتاده بود
دلتنگ جا افتاده های
زندگی ام هستم
که حالا
از زندگیمان جا افتاده اند...!
هر روز زنی را در آیینه می بینم
شبیه خودم!
می بینم چشمان شهلایی او را
ولی معنی تماشا را نمی فهمم
گریه اش را می بینم
ولی دلیل گریه اش را نمی دانم
در نگاهش یک معما دارد
اما حل معما را نمی دانم
لبریز از شعر است
اما معنی غزل ها را نمی فهمم
من این زن را می شناسم...!
مهر من
در دیارت،در آن تربت پاک
وقتی با عشق سوت می زنی
تمام خلوت شب را
مرا لابه لای لبهایت زمزمه کن
می دانی می شنوم...!
هر شب کنار پنجره ی رویایی
شعرهایم را از خوشه ماه میچینم
در گلدان احساس می گذارم
عطر یادت در خانه ی سبز خیالم می پیچد
شعرهای بارانی ام را به نسیم عشقمان می سپارم
تا بدست پر مهر تو برسد
و بدانی هر وقت دلم گرفت
عاشق تر شدم و شاعرتر...!
مهر من...
دفتر شعرم را
برایت به یادگار می گذارم
روزی اشعارم
دستهایت را می گیرند
تا مرا صدا بزنی
حتما" برایت خواهم خواند...!
مهر من...
تقویم عشقمان به امید دیدارت ورق می خورد
چشم به راهی دارم که تو را
به من می رساند
و آنگاه نگاهم ،
نگاهت را خواهد بوسید...!