محتاج دمم از نفست با دم عشقت عالم به فدای تو و آن عالم عشقت یک زخمه به تار دل من کاش بیافتد داروی دلم نیست بجز مرهم عشقت رفتی و ندانسته ام افسوس دلیلش اشک من و دریای غمی از نم عشقت هر بیت که از بهر تو گفتم غزلی شد بسیار دلم گشته چو اینک کم عشقت آهم همه دمساز دم نای غمی شد شد سهم من افسردگی و ماتم عشقت دیوانه و دیوانه و دیوانه ترینم رسوای دو عالم شده ام از غم عشقت جادوی نگاه تو به هم ریخته شهری هر خانه چو ویرانه شود در بم عشقت
سپاسگزارم
ارزش بودنت را همیشه از اندیشه یک لحظه نبودنت میتوان فهمید۰یادت میکنم نه برای این که یادم کنی تنها برای این که از یادم نمیروی
محتاج دمم از نفست با دم عشقت
عالم به فدای تو و آن عالم عشقت
یک زخمه به تار دل من کاش بیافتد
داروی دلم نیست بجز مرهم عشقت
رفتی و ندانسته ام افسوس دلیلش
اشک من و دریای غمی از نم عشقت
هر بیت که از بهر تو گفتم غزلی شد
بسیار دلم گشته چو اینک کم عشقت
آهم همه دمساز دم نای غمی شد
شد سهم من افسردگی و ماتم عشقت
دیوانه و دیوانه و دیوانه ترینم
رسوای دو عالم شده ام از غم عشقت
جادوی نگاه تو به هم ریخته شهری
هر خانه چو ویرانه شود در بم عشقت
سپاسگزارم
ارزش بودنت را همیشه از اندیشه یک لحظه نبودنت میتوان فهمید۰یادت میکنم نه برای این که یادم کنی تنها برای این که از یادم نمیروی